بی یاد تو بنشینم!
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم |
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم |
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد |
مرا روزی مباد آندم که بییاد تو بنشینم |
جهان پیر است و بی بنیاد‚ ازین فرهادکش فریاد |
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
ز تاب آتش دوری‚ شدم غرق عرق چون گل |
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی |
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم |
اگر بر جای من غیری گزیند دوست‚ حاکم اوست |
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم |
صباحالخیر زد بلبل‚ کجایی ساقیا برخیز |
که غوغا میکند در سر‚ خیال خواب دوشینم |
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین |
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم |
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد |
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم |
حافظ
نوشته شده توسط سافت هادی در پنج شنبه 87/4/27 و ساعت 10:45 عصر | نظرات دیگران()